هدیه آسمانی من بوی بهشت می دهی ...

تولد و جشن دندونی محمدآیین

سلام سلام صد تا سلام گل پسر عزیز دلم چند روز پیش با هم رفتیم جشن دندونی دوستت محمدآیین و بابایی رو خونه تنها گذاشتیم که البته از اونجایی که بابایی هیچ‌وقت نمیزاره که بهش بد بگذره بعد از خواب بعد از ظهرش زنگ زد به دوستاش (پسرعمش و پسر عموش) و با هم تشریف بردند دربند و خوش گذروندند!! جشن دندونی محمدآیین خیلی خیلی خوش گذشت و مامان هم کمی با شما هنرنمایی کرد و قر داد. جشن دندونی محمدآیین یه جشن تم دار بود و همه‌ی وسایل و تزیینات خونه شکل دندون بود. عکسهای آتلیه‌ای محمدآیین که مال ٦ ماهگیش بود رو مامانش داده بود روی کاغذ‌هایی به شکل دندون چاپ کرده بودند و به شکل ریسه روی دیوارها زده بودند. تازه کف تمام بشقاب‌های میوه&...
27 بهمن 1392

مامان فاطمه و مهربونی‌هاش

سلام عزیزم این پست رو فقط برای این گذاشتم تا از فداکاری‌ها و مهربونی‌های مامان گلم تشکر کرده باشم. میدونی گل پسرم مامان فاطمه خیلی این مدت هوای مامانی رو داشته و کمکش کرده واقعا دستش درد نکنه. خیلی خیلی مهربونه و از همین الان هم کلی شما رو دوست داره. گاهی فکر میکنم چطور یه آدم میتونه انقدر فداکار و مهربون باشه. به نظرم که مامانم جزء بنده‌های خاص خداست و ایمانش هم خیلی زیاده. تازه با اینکه خیلی‌ها بهش بدی میکنن یا قدرش رو نمی‌دونن یا به قول بابایی حب و بغض میکنن ولی بازم مامان فاطمه همیشه با همه مهربونه و به همه احترام میزاره ، همیشه هم از وقتی من بچه بودم بهم یاد داده که هیچوقت دل کسی رو نشکنم. البته من هر...
27 بهمن 1392

سفر به کیش

سلام مامانی یه چند وقتی بود که احساس میکردم دارم افسردگی می‌گیرم و همش بی‌حوصله بودم. به قول خودم همش غم داشتم و بی‌دلیل بغض می کردم. به بابایی پیشنهاد دادم که حالا که امتحانات بابا تموم شده بیاد یه سفر بریم تا حال و هوای هر دومون عوض بشه. بابایی هم بعد از کلی تلاش برای اینکه بتونه موافقت رئیسش رو برای مرخصی بگیره (آخه بابایی خیلی سرش شلوغه و خودش هم رئیسه و رئیسا باید بیشتر کار کنند ضمن اینکه برای امتحاناش هم کلی مرخصی گرفته بود) پیشنهاد داد که بریم دبی! ولی خب مامانی می‌ترسید که اگه خدای نکرده اتفاق بدی بیافته تو یه کشور دیگه چیکار کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خلاصه کلی با بابایی صحبت کردم تا راضی شد که بریم کیش. واقعا سفر خوبی...
27 بهمن 1392

شب یلدا

سلام گلم ما امسال شب یلدا رو رفتیم خونه عمه شهلا و در واقع همه‌ی فامیل اونجا جمع بودند و خب عمو محمد هم که هنوز ایران بود اونجا بود. از اول بگم که ما خونه مامان بزرگ من هم دعوت بودیم که چون از چند روز قبل به عمه شهلا قول داده بودیم که اونجا می‌ریم, قرار شد که بریم خونه عمه اینا. من و بابایی که حدس می‌زدیم باید ترافیک زیاد باشه و خیابون‌ها شلوغ باشه از روز قبل رفتیم و برای اون شب آجیل خریدیم که دست خالی نریم اونجا و زودتر از همیشه یعنی ساعت ٧:٤٥ راه افتادیم. اول بابای بابا زنگ زد که بهتر از پل صدر بریم که تازگی‌ها افتتاح شده و ما هنوز ندیدیمش رو ببینیم. ما هم بعد از موندن در ترافیک وحشتناک رفتیم سمت پل صدر ولی چشم...
19 بهمن 1392

آقا زاده

پسر گلم سلام یه دو هفته ای هست که عمو محمد بابایی از آمریکا اومده و همه براش مهمونی میدن و ما همش مهمونی دعوتیم. تو این مهمونیها اولین بار بابابزرگ (بابای بابایی) به شما گفت آقازاده و حالا از اون به بعد اصلا اسم شما شده آقازاده بطوریکه حتی عمو محمد هم همش به من میگه: حال آقازادتون چطوره؟ خلاصه که شما دیگه همه جا حتی تو فامیلای مامان بابایی هم اسمت شده آقازاده و همه احوال آقازاده رو از ما می‌پرسند. تا الان تصمیم دارم اسمت رو فرزام یا آبتین بزارم حالا تا خدا چی بخواد عزیزم. شایدم با ری‌کی بهت انرژی دادم و از خودت پرسیدم که دوست داری اسمت رو چی بزارم گل پسر. در هر صورت ایشالله که خوشبخت و عاقبت بخیر بشی عزیز مادر. ...
17 بهمن 1392

دوست مامان

عزیزم سلام چند روز پیش دوست مامان که از دوره دانشگاه (البته فقط فوق لیسانس) با هم دوست بودیم و الان هم با هم همکار هستیم به مامان اس ام اس داد که چون باردارم برای خودش و پسرش آریا خیلی دعا کنم. بهش زنگ زدم و بعد از کلی اصرار گفت که آریا که ٢ سال و ٤ ماهشه قلبش بزرگ شده و دکترها گفتن حتما باید فوری عمل کنه و برای قلبش باطری بزاره. دوست مامان خیلی خیلی گریه میکرد و همش میگفت براش دعا کنم که معجزه بشه. من هم خیلی ناراحت شدم و چند روز هر دعایی بلد بودم براش میخوندم و از خدا میخواستم که کمکش کنه و به هر کسی که میشناختم گفتم تا براش دعا کنند و همه براش چند تا هم نذر کردیم که ایشاالله قلبش باطری نخواد یا حداقل تا وقتی بزرگ بشه باطری لازم نداشته ب...
17 بهمن 1392

خرید برای سیسمونی

سلام پسر پسری, قند عسلی دیروز یعنی جمعه ٢٠/١٠/٩٢ با مامان و بابام رفتیم خ بهار و پاساژ چهلستون و برای شما کلی وسایل خوشمل خریدیم تا ایشاالله شما سالم بدنیا بیای و از همشون به شادی و سلامتی استفاده کنی عزیزم. نمی‌دونی وقی روروئک و کالسکه رو خریدیم چقدر ذوق کردم که شما میای و باهاش کلی بازی میکنی و چقدر خوردنی میشی. فکر میکنم ٣ ساعت طول کشید تا خیابون بهار رو گشتیم و خرید کردیم. دیگه وقتی رسیدیم خونه, مامانی نا نداشت حرف بزنه و فقط دلش یه عالمه غذا میخواست که نداشتیم. البته بابا جون هم زنگ زد و برای ناهار باقالی پلو با گردن برای من و برای خودش هم کتف کبابی سفارش داد و نهار خوردیم. راستی از اونجا برای دوستت محمدآیین که همین...
17 بهمن 1392

مصیبتی به نام غربالگری دوم

سلام گل پسر مامان و بابا آخرای آبان رفتم پیش دکتر تهرانی نژاد و چکاپ کردم که میگقت جفت پایین هستش و به من ١٠ تا شیاف داد که استفاده کنم. بعد هم ماماش گفت که حتما باید آز غربالگری دوم هم بدی هر چی هم من گفتم که اولی مهمه که ریسک پایین بوده و دیگه دومی مهم نیست گفت نه. خانم دکتر همه رو میفرسته که برن و انجامش بدن. البته من هم همش تو ذهنم بود که خب ٩٠ درصد باردارهای دکتر تهرانی نژاد از نوع خاص هستند و خب من اونجوری نیستم ولی دیگه بحث نکردم و گفتم که میرم و آز میدم و ضمنا تاکید کرد که حتما برم آزمایشگاه سعید یا نیلوفر یا ... من هم رفتم نیلوفر که نزدیک بیمارستان دی هست. مثلا گفتم به محل کار نزدیکه و من راحت میرم و میام ولی ای دل غافل... اون...
17 بهمن 1392

سه ماهه اول

راستش پسر گلم مامان تو این سه ماه خیلی اذیت شد. همش همش همش حالت تهوع شدید داشتم و چند بار هم گلاب به روتون دیگه بله بالا هم آوردم. مامان تو این مدت اصلا حال انجام هیچ کاری رو نداشت و همش دوست داشت بخوابه که اون هم میسر نمی‌شد. چراکه یا سرکار بود یا تو مطب دکترها یا تو آزمایشگاه و سونو و ... یا مهمونی بودیممممممم.   ...
21 دی 1392