هدیه آسمانی من بوی بهشت می دهی ...

مصیبتی به نام غربالگری دوم

1392/11/17 13:50
168 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسر مامان و بابا

آخرای آبان رفتم پیش دکتر تهرانی نژاد و چکاپ کردم که میگقت جفت پایین هستش و به من ١٠ تا شیاف داد که استفاده کنم. بعد هم ماماش گفت که حتما باید آز غربالگری دوم هم بدی هر چی هم من گفتم که اولی مهمه که ریسک پایین بوده و دیگه دومی مهم نیست گفت نه. خانم دکتر همه رو میفرسته که برن و انجامش بدن. البته من هم همش تو ذهنم بود که خب ٩٠ درصد باردارهای دکتر تهرانی نژاد از نوع خاص هستند و خب من اونجوری نیستم ولی دیگه بحث نکردم و گفتم که میرم و آز میدم و ضمنا تاکید کرد که حتما برم آزمایشگاه سعید یا نیلوفر یا ...

من هم رفتم نیلوفر که نزدیک بیمارستان دی هست. مثلا گفتم به محل کار نزدیکه و من راحت میرم و میام ولی ای دل غافل...

اون روز که با تاکسی رفتم تا ته میرداماد و فهمیدم که ولیعصر رو به پایین تاکسی نداره و باید با اتوبوس برم. وای که چه فاجعه‌ای بود. اول اینکه کلی ایستادم تو ایستگاه تا یه اتوبوس بیاد که ١ نفر, دقیقا فقط یک نفر محض رضای خدا جا داشته باشه که من سوار بشم بعد هم که سوار شدم تا اونجا له شدم و انقد آرنج همه رفت تو پهلوی من که سوراخ سوراخ شدم!!!!!!!!

حالا با این مصبیت رفتم اونجا و پیداش کردم وقتی رفتم داخل با برخورد بسیار بد بسیار بد پرسنل اونجا روبرو شدم. واقعا حالم گرفته شد. این آزمایشگاه طرف قرارداد با ما هستش و من از قبل تو سایت اداره رفاه‌مون این رو چک کرده بودم که به مشکل بر نخورم و قاعدتا اونا نباید هیچ پولی از من میگرفتن در صورتی که از همون اول هنوز من حرف نزده, خانم مسئول اونجا با لحن بدی گفت که این آز رو باید نقدا حساب کنید و من با دفترچه قبول نمی‌کنم!!!!!!!!!!!! من هم گفتم که ولی اینجا که طرف قرارداد هست و حتی اگه بیمه ما هم هزیه رو قبول نکنه شما حق ندارید از من پول بگیردید چه برسه به اینکه این آز رو بیمه ما قبول میکنه و شما دارید تخلف میکنید که گفت اگه نمی‌خوای برو بیرون!!!!!!!!!!!!

خلاصه من ١٦٥٠٠٠ تومن رو نقدی دادم ولی حالم از این آزمایشگاه و مسئولین بی‌ادبش بهم می‌خوره و به خودم قول دادم هیچوقت دیگه اونجا نرم و تازه به بقیه هم میگم که هرگز نرن.

حالا با این همه ادعا حدود ١٠ روز بعد من با بابایی رفتیم که جواب بگیریم و نتیجه غربالگری اول رو هم بردم تا بدم بهشون که ببینند.

اول که جواب غربالگری اول رو دیدن گفتن آز اشتباه شده  باید تکرار بشه و برو یکساعت دیگه بیا. البته بعد از اینکه ٤٥ دقیقه من اونجا نشسته بودم و خانم مسئول جواب‌دهی مشغول چایی خوردن و نمونه گرفتن و صحبت کردن و ... بودن. بعد هم که گفتن یکساعت دیگه برگرد و هر چی من میپرسیدم چی شده جوابم رو نمی دادن.

بابایی هم وقت داشت بره آرایشگاه که اولین وقتش رو هم کنسل کرده بود و برای وقت دوم دیرش شده بود و نمیشد یکساعت بمونه . من از آزمایشگاه تا اتوبان همت رو دوباره پیاده رفتم (بابایی اونجا پارک کرده بود) و بهش گقتم که تو برو و من یکساعت دیگه خودم میام. از شانس بدم اون روز موبایلم رو خونه جا گذاشته بودم.

خلاصه کلی هم گریه کردم که بابایی همش میگفت گریه نکن که گریه برای شما خوب نیست و من همش میگفتم اگه سالم نباشه که گریه کردن و نکردن من فرقی براش نداره.

عزیزم من دوباره اون همه راه رو پیاده برگشتم تا آزمایشگاه و منتظر نشستم. ١٠ دقیقه بعد آقای مسئول اونجا گفت که من چیکار دارم و من هم گفتم که خودتون گفتید جواب یکساعت دیگه آماده میشه. بعد اون آقا که خیلی هم بد اخلاق و بی ادب بود گفت اشتباه شده و نیازی به تکرار نیست و وقتی دید من دارم از نگرانی خل میشم گفت "شما برو با دکتر ما مشاوره یا صحبت کن" که اون هم گفت نیازی به تکرار نبوده و مشکلی نیست!!!!!!!!!! همه اینها در حالی بود که هیچ کس حتی یه عذرخواهی از من نکرد که اینطوری با اعصاب و روان من و بابایی و شما بازی کردن. واقعا که آزمایشگاه بیخودی بود.

فقط اون آقای مسئول پذیرش که دید من خیلی علاف شدم و استرس کشیدم و چیزی هم بهشون نگفتم اجازه داد با تلفن اونجا یه زنگ به بابایی بزنم و بگم که اشتباه شده بوده و از نگرانی درش بیارم و آژانس هم بگیرم که متاسفانه آژانسی پیدا نشد که ماشین داشته باشه.

از آزمایشگاه اومدم بیرون که با اتوبوس برم سمت میرداماد یا ونک و بعد برم خونه (ترافیک ماشینهای عادی خیلی خیلی زیاد بود و هیچ ماشینی جا نداشت که مامان رو سوار کنه آخه اکثرا ماشین شخصی بودن) نیم ساعت وایستادم و ٥٠ تا اتوبوس اومد ولی حتی واسه یکنفر هم جا نداشت. آخر سر رفتم بالاتر و تو ایستگاه‌های رو به پایین وایستادم چون خلوت تر بود. بالاخره سوار اتوبوس شدم و با مختصری له شدن و مکافات بالاخره نزدیک مطهری پیاده شدم.

راستی بعد از ٥ سال مسیر دانشگاه رفتنم رو تکرار کردم و بعد از کلی پیاده روی و نیافتن تاکسی با اتوبوس‌های مطهری به فلکه سوم تهرانپارس تا رسالت اومدم و از اونجا رو هم پیاده اومدم تا خونه که واقعا داشتم از حال می‌رفتم.

بعد دیدم که بعله بابایی انقدر که من دیر رسیدم همه رو یعنی مامان و بابام رو نگران کرده که نمی‌دونه چه اتفاقی برام افتاده آخه قرار بوده با آژانس بیام ولی هنوز نرسیدم خونه و ...

در آخر هم رفتیم خونه مامان جونم و شام خوردیم. خلاصه خیلی خیلی روز مزخرفی بود و باعث شد من برای همیشه از هر چی غربالگری دوم و آزمایشگاه نیلوفر و خ ولیعصر و ... هست متنفر بشم.کلافه

البته همیشه خدا رو شاکرم که شما سالمی عزیز دلم.قلبهورانیشخند

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)